گالش و تلار (منزل) و فرهنگ منحصر بفرد آن (لفور)
گالش و تلار (منزل) و فرهنگ منحصر بفرد آن (لفور)
نماشــــــــــون صحرا نرم نرم وارش گو بموئه تلار نمـــــــــــوئه گالش
مهمترین و اصلی ترین فعالیت اقتصادی مردم لفور در گذشته دامداری شامل بروش گاو و گوسفند و بز و اسب و طیور آنهم به روش سنتی و پرورش گونه های اصیل بوده است. دامدارای به دو روش انجام می شده است. نوع نخست و غالب، پرورش دام در جنگل و توسط دامداران حرفه ای بود که به آنها گالش می گفتند. گاش ها در تمام طول سال در همان جنگل مستقر بوده و در پاییز و زمستان در مناطق قشلاقی و در بهار و تابستان به مناطق ییلاقی کوچ می کردند. نوع دوم پرورش دام خانگی و به زبان محلی کتول داری بود که آنهم کیفیت مربوط خود را دارد و بیان کیفیت کتول داری هدف این نوشته نیست ولی نکته حایزاهمیت این است که بالاخره همه مردم بومی لفور به نوعی با دام و پرورش آن سروکار داشتند.در قدمت و اصالت گالش و گالشی مطلب بسیار گفته شده است اما مکتوبات و مستندات بسیار کم است. شاید قدیمی ترین سند و نوشته ای که در آن به این موضوع اشاره شده است و به لفور هم ارتباط پیدا می کند، همان داستان معروف فریدون ضحاک شاهنامه است.خلاصه داستان از اين قرار است که «فرانك» مادر فريدون، پس از كشته شدن همسرش «آبتين» به دست جلادان ضحاك، فريدون را كه نوزادي بيش نبوده است، به مرتعي در دامنه اميدواركوه (واقع در «لفور») مي برد و او را به دست گالش لفوری مي سپرد و ادامه ماجرا که ذکر آن هدف این نوشته نیست.
مه یار اگر گالش نوه من ونه خنه نشومه
جنگل ونه خونش نوه من ونه خنه نشومه
فرهنگ گالش ومنزل و تلار، آمیختگی تنگاتنگی با طبیعت و جنگل دارد و بر پایه این فرهنگ انسان ها با طبیعت تکلم می کنند و می کوشند تا او را آرام کنند. انسانها برای حیواناتشان اسامی قشنگ می گذارند و به راحتی با حیواناتشان ارتباط برقرار می کنند و با آنها به صورت جدی یا شوخی حرف می زنند و ارتباط کلامی برقرار می کنند. آنها برای هریک از حیوانات اهلی خود نامی می گذارند،نامی که جذاب بوده و ازروی علاقه و سلیقه و درعین حال متناسب با رنگ و جنس حیوان،بر می گزیدند. گالش ها به هریک ازگاو هایشان نامی می نهادند و با آنان همچون موجودی ذی شعور تکلم می کردند، آنها حیواناتشان را با نامشان صدا می زنند و جالب است که وقتی که حیواناتشان را به اسم شان صدا می زنند از آنها پاسخ می شنوند. حیوانات هم وقتی که صاحبشان بر آنان خشم می گیرد متوجه می شوند و همینطور است وقتی که با آنها به زبان مهربانی سخن می گویند و آنها را نوازش می کنند و در مقابل حیوان نیز عکس العمل نشان می دهد.
در دهستان لفور منطقه و روستایی به نام گالشکلا نام دارد و همینطور طایفه ای اصیل و بزرگ به نام گالش وجود دارد که عمدتا در روستای گالشکلا و بعصا در سایر روستاهای لفور مانند کالی کلا و ... نیز سکونت داشتند.
محل زیست و خواب گالش ها تلار(منزل) بوده است. تلار بناي مسقفی است که با استفاده از چوبهاي پرداخت شده و يك سره از تنه هاي بزرگ درختان ساخته می شود و سقف آن باتخته هاي چوبي (لت) پوشانيده شده و جنگل نشينان(گالش ها) از آن بعنوان محل زندگي خود و نگهداري گوساله ها و همچنين نگهداري محصولات غذايي و لبني استفاده مي كنند. تلار داراي قسمت هاي مختلفي است كه هریک به اسامی خاص خودش مثل ایوون، کریکه، آذم منزل، په تلار، په کله و وروشه معروف بود.
ايوُن به محل ورودي اصلي تلار می گفتند كه هم به فضاي آدم منزل و هم به كريكه با دو در ورودي جدا گانه راه داشته است.
کِریکّهاتاقك كوچكي بود که گالش وسایل و غذاها و محصولات و فراورده هاي لبني خود را در آنجا نگهداري مي كرد. معمولا درب کریکه قفل می شد.آدم منزلبه جایی از تلار گفته می شد که گالش در آن غذا مي خورد و استراحت مي كرد. در واقع آدم منزل محل زیست و خواب گالش بود.
په تلار محلی در مجاورت ساختمان اصلی تلار که گاوهاي با شرايط خاص(مثلا مريض و ...) در آنجا نگهداری می کردند.
په كلهبه جایی که گوساله های کوچک (خالك) را در آنجا (در كنار آتش مهيا شده با تنه هاي بزرگ درخت - كَتل) نگهداری می کردند.
وروشه جایی که در جلوی تلار قرار داشته و گاوها زیر آن می خوابیدند.
ورمکار به گالش هایی که با یکدیگر همکاری می کردند، می گفتند. معمولا دو نفر گالش با هم پیمان می بستند و قول و قرار می گذاشتند که بهار یا پاییز را با هم ورمکار شوند و در ملک و مرتعی به چرای دامشان بپردازند.
مشاغل گالشی هم به سه دسته تقسیم می شد.
مختاباد / گالش / گوگ په
مختاباد معمولاً کارهای گاوبنه(منزل) را از قبیل پخت و پز غذا و سامان دادن گارهای مهمی مثل جمع آوری شیر و ماست و کره گرفتن از ماست (تلم زدن)، درست کردن غذای سگ (لوت) تهيه هيزم "هيمه و کتل " و همینطور کار نگهبانی از منزل و رسیدگی به ارباب رجوع و میهمانان را مختاباد انجام می دادو و مدیریت می کرد.در کل مختاباد نقش مدیریت گاوبنه را ایفاء می کرد.
گالش کار های مربوط به امور اجرایی اعم از نگهداری گاوها، تهیه علوفه های طبیعی (واش ، ولگ ، چرده و . . .) و دوشیدن گاو در صبح و غروب و از جمله محافظت از گاو ها که برای چراء به جنگل می روند را بر عهده داشت.
گوگ په/ دمس په معمولا ساده ترین و پست ترین کارها که نیاز به حرفه گری و مهارت نداشت را به گوک په می سپردند. در گذشته های نه چندان دور بعضی از خانواده ها که از نظر مالی و درآمد در سطح پایین بودند و همچنین خانواده های عیالوار بچه های پسر خود را که به سن نوجوانی می رسیدند، به گالش ها بصورت " پوست مزدی" می سپردند. یعنی آنها فقط در مقابل کار کردن غذا می خوردند.گوک په کلاً تمام کار های سخت منزل اعم از آوردن آب، نگهداری گوساله ها و گاو ها و تمیز کردن جای گوساله ها و مواظبت از گوساله ها ( گوگ) را به عهده داشت. در مواقعی که مشکلی پیش می آمد مختاباد و گالش تقصير را به گردن گوگ په مي انداختند و او را تنبیه می کردند.با توجه به این جایگاه گوگ په بود که عامه آدم های بی دست و پا را به گوک په تشبیه می کردند. بطور مثال می گفتند که فلانی گوگ په ایی بیش نیست. و این ضرب المثلی رایج بود که بسیار بکار برده می شد.
گالش ها برای تغذیه و تعلیف دام خود در تمام طول سال در همان جنگل مستقر بوده و در فصول مختلف سال به مناطق قشلاقی و ییلاقی کوچ می کردند. گاهی که در فصل زمستان سرمای زیادی می آمد و آذوقه دامی مانند سبوس و غیره وجود نداشت و اکثر دامداران در زمستان از علفهای مراتع و به اصلاح خودشان از ولگ و واش (ولگ یعنی چیزی شبیه پیچک که به دور درخت می پیچید و همیشه سبز و دارای برگ پهن بود و واش همان علف درختی بوده است که بر روی شاخه ها ی درختان سبز می شده ست.) استفاده می کردند.
گالش های بنام یا همان دامدارهای بزرگ به خاطر اینکه گاوهای زیادی داشتند برای چرای دام خود مدام در حرکت بین مراتع بودند. زمستان را در مِهسَر(مناطق معتدل تر درحواشی روستا ها مانند ترز، تمشک چال، پلنگ پر و ...)می گذراندند.
در بهار از مهسر به رجه (مناطق مرتفع تر و بالاتر از مهسر که البته کمی سرد هم بود مانند بندبن، آقوز خامن، عطر بن و ...) کوچ می کرند و مدتی را درآنجا می گذراندند و بعداً به مناطق جنگلی پِرتاس (مناطق جنگلی کوهپایه ای مانند لوشکا، اسِّل، نَمدار بِن و گَتِ بَن) می رفتند و مدتی را در آنجا می گذراندند.
در ایام قِرِق به مراتع ییلاقی مانند خاجیمات، درکامن، هلی خامن و ... و حواشی روستا های ییلاقی لاکوم، آلاشت، سرین، لرزنه، سوادرودبار، سنگرج، امام زاده حسن، اسپرز، سیال و... که معمولا در اوایل بهار خالی از سکنه بود اقامت می کردند و در صورت وفور علف، مدت بیشتری در آنجا می ماندند و بعد از ییلاق به پرتاس بر می گشتند.
گالش ها در فصول مخلف با مسایل و مشکلاتی مواجه می شدند که دادرسی به جز خدا نداشتند گاهی در بعضی از سالها سرما انچنان بیداد می کرد که آنها را تا مرز نابودی پیش می برد ولی آنها مقاونمت می کردند. شعر زیر در روزهای پایانی سال ۱۳۴۷ و آغازین روزهای سال 1348 سروده شده و یکی از نمونه های سختی و رنجهای مردم سخت کوش لفور را در آن سال ها به تصویر می کشد. این شعر زیبا سروده ی جناب آقای محمود رامی (لفورکی) است که چند بیت از آن در اینجا ارائه شده است.
خداوندا به دیانی و برهانی ورحمانیتت سوگند نظر بر بندگان فرما و بین احوال ایشان را
چنان سختی نمود امسال سرمای زمستانی که یکسر دست شستندی همه مخلوق حیوان را
چنان در تنگنای سختی و بدبختی افتادند که بگذاشتند اندر معرکه دیگر همه جان را
تمام دامداران جملگی از دامها سیرند که دارای چندین گاو و قحط است شیر ایشان را
خصوصا گوسفند داران ز جان و مال دلگیرند که یکسر کشت امسال برف و سرما مال ایشان را
چنین سال وچنین سختی که امسال درلفور آمد نگوید هیچ پیری و نه یاد آید جوانان را
خداوندا به هر نیکی تو چندین بد ببخشایی اگر بر من نمی بخشی ببخش یارب تو خوبان را
خداوندا اگر نیکم وگر بد زان خود باشم مسوزان زآتش من بارالها خلق خوبان را
بده دلگرمی از خورشید تابان مردم ما را همینطور پشت گرمی مرحمت کن دامداران را
مراتع از نظر موقعیت جغرافیایی بصورت زیر دسته بندی می شده است.
نِسُّم: به جایی گفته می شد که معمولا کمتر آفتاب گیر بوده و اگر برف می آمد دیر آب می شد.
خریم: به جایی گفته می شد که آفتاب گیر، خوش جَرِش و خوش بیم می بود و اگر برف می آمد در یک روز کُلّه کُلّه می شد. خوش بیم و کم رطوبت بوده است.
لَپِر: به جایی گفته می شد که تخت بوده و معمولاً برای چرای اسب خوب بوده و برف کم به زمین می نشست و در فصل پاییز گاوها این قسمت از مراتع را از قسمت های دیگر آن زودتر چرا می کردند.چال به چال: به جایی گفته می شد که تپه و چاله های زیادی داشته است.
قراری دامدارهای بزرگ لفور به خاطر اینکه گاوهای زیادی داشتند برای خود گالش(قراری) انتخاب می کردند
مردان خانواده هایی که از خودشان زمینی برای کشت و زرع نداشتد و یا حرفه ای خاصی هم بلد نبودند، به قرار می رفتند. گاهی هم افراد خانواده پرجمعیت نون خوارهای اضافی خودرا به قرار می فرستادند. بعضی از خانواده ها از سر اجبار و فقر دختر یا پسر خود را به نوکری یا کلفتی به خانه ارباب یا پولدارها می فرستادند. بعضی از خانواده های فقیر فرزندان پسر خود را از زمان خردسالی به قرار می فرستادند. گالش ها از این بچه ها برای نگهداری از گوساله ها استفاده می کردند. به کودکان خردسال در گاو بنه گوک پی می گفتند.
چند نوع قراری مرسوم بود. که بد ترین نوع آن پوست مزدی قرار(کار کردن در قبال خورد و خوراک روزانه) بود. پوستمزدی قرار یعنی فرد در قبال همه کارهای که از صبح تا غروب انجام می داد، تنها سه وعده غذای بخور و نمیر دریافت می کرد. در آن سالهای سیاه نداری تازه همین هم غنیمت بود و ارباب ها با هزار منت جوانان خانواده های فقیر را برای پوست مزدی قبول می کردند. نوع دیگر قراری با اندکی دستمزد همراه بود. گاهی هم علاوه بر دریافت غذای بخور و نمیر و اندکی دستمزد، لباس کهنه های بچه های ارباب را هم دریافت می نمودند.
قراری نوعی بردگی بود وشخص قراری در واقع برده به حساب می آمد لذا باید هرنوع رنج و زحمت و تحقیری را تحمل می کرد. گاهی اتفاق می افتاد که جوان قراری به خاطر سخت کوشی و صداقتش دل ارباب را بدست می آورد و یا زرنگی و چالاکی خود دختر ارباب را شیفته خود می ساخت و به این طریق داماد ارباب می شد. اما دامادقراری هیچ وقت قرب و منزلت فرزندان ارباب را نداشت. آب آوردن، شکستن هیزم، دوشیدن گاو ها، گله بانی، چوپانی، کار در مزرعه در فصل کاشت و برداشت و حتی انجام کارهای خانه از جمله وظایف یک فرد قراری بود.
خوشبختانه قراری از نوع پوست مزدی امروزه بکلی در منطقه لفور منسوخ شده است ولی متاسفانه قراری با اندکی دستمزد گویی هنوز رایج است.
دام دارها در شرایط اب وهوایی مختلف زیست می کردند. پوشش آنها در کفش و لباس و نیز وسایل مختلف پخت و پز و خورد و خوراک آنها با مردم عادی ساکن در روستاها اندکی متفاوت بود.
چوخا و پشم شلوار پوشش شاخص گالش ها بود.
چوخا و پش شلوار در واقع كت و شلوار ي بود كه با استفاده از پارچه هاي ضخیم، زمخت پشمي دوخته مي شد. چوحا همان کت و پش شلوار، هم شلوار پشمی(کت شلوار پشمی) بود. چوغا و پشم شلوار بيشتر توسط گالش ها استفاده مي شده است.
تلم ابزار شاحص گالش ها بوده است.گالش ها برای کره گرفتن ماست را درون آن می ریختند و طی فرایندی به نام"تلم زدن" از ماست کره می گرفتند. آنها معمولا در مواقعی که در نزدیکی روستاها اقامت داشتند، ماست و شیر و مخصوصا دوغ و کشک اهالی را مجانا تامین می کردند و اگر هم مشتری محلی برای دوغ انها نبود.گالش ها از دوغ کشک درست میکردند و گاهی هم نان خشک در دوغ تیلیت می کردند و آن را برای سگها می ریختند که سگها با لذت آن رامی خوردند و خودشان به این غذای سگ «لوت» می گفتند.
به قسمت های منتخبی از شعری از استاد حجت الله حیدری در همین رابطه توجه شود.
گته مِه ذهنِ جه ،یُور بورده قدیمای ِ خِشی
بُورده مِه خاطر جا ،اون همه آواز و سرود
گِته دیگه مِره خُونش دنی یه
" ترز ِ" بلبل و برمه؟!
من کِجه ،برمه کجه؟!
دیگه اون وَلگِ سما، خوشِ وارش
دَره لَس لَس شونه مِه خاطرِ جا
دَیمه "لوشکا " ملج تِک
مِه نفس تازه،مِه دل مَشتِ امید
ناشته فرقی مِه پَلی، شو یا روز
وارشی ،آفتابی
اون " تِرِز" پِر بیه مِه خونِش و سوت
مِه دهون بوی خدا دا ،دل وجان بوی امید
بال و پَر بوی اناریجه و اوجی و زولنگ
منا غِرصه،منا بِرمه؟!
تِرِز بلبل آ، بی خوننش و لال؟!
اسا من، سر خنه نیمه، کجه شومه ، کجه دَرمه
دیگه اون محله کَش،گوی چِمر هم نِنه مه یاد
عمه و خاله یِ پَنٌُونی دَوسٌِن بُورده
سینه پوش با ونِه انگِل بَزه پول
یا مثلِ نقره کلای دَده گل
شل شله شلوالِ گلون
ته گمون ،یُور شونه مِه خاطرِ جا؟!
اگر بورده چی اسا موندنه ، مِه دَئین وِسه؟!
دو تای گاو به دست آوری و مزرعه اي /يکی امیر و دگر را وزیر نام کنی
به نان خشک و حلالی کزو شود حاصل / وگر کفاف معاشت نمی شود حاصل
قناعت از شکرین لقمه حرام کنی/ روی و شامِ شبی از جهود وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد پگاه/کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی
یا
جفت گاوی را اگر خدمت کنی سالی سه ماه /روزگارت زو شود هر هفته و هر ماه به
ورکنی شاه جهان را هفته ای هفتاد مدح/ سخره گویی را بود در پیش او مقدار به
گر تأمّل ها کنی در نفع گاو و مدح شاه /خدمت یکتای گاو از مدحت صد شاه به
قطعه جالب از محمد جعفر گشنیانی در همین رابطه
اول بسمه الله داهون کمه وا / خوامه سرهادم شه برمهء صدا
خوامه صدابزنم جان برار/ اتادرد دارمه شه دل کنار
برار دونه مه دل درد چه چیه/ تموم بیین امه گالشیه
های برو های نشو جان برار / بشنوسمه خراب بیه ته تلار
خبرناگهون بمو ء مه گوش / بشنوسمی گنه شه گوره بروش
شمه گوخسه نیه سروش / شمه گوی چمر نواشه خاموش
جان برار جان گالش وچه / چتی بنه بهلیم دس کچه
تازه شیر دکته امه پلاره / تازه ماربدوته امه چوخاره
تازه جمع هاکردمی چهارتاگوره / تازه مشت بدیمی منزل نوره
امان دادا امان مره بکته کار / خوانه خراب بکنن امه تلار
خوانه وشا بوه امه سامون خال / خوانه معدوم بوه امه چهارتامال
تازه رها بیمی ازقراری / تازه سوا بیه لوه وکتری
تازه راه بدامی شسه مالداری / گالشی کردمی باخوب و خشی
اسا ونه بروشیم شه تلاره / هیمه هاکنیم شه سامون خاله
امان دادا امان دادا امان داد / چتی شه سختی ره نیارم شه یاد
ششماه ششماه دیمی مردم قرار/پشت سر بی قرار بیه جان مار
پرون مردم منزل چاربیدار/ کارکردمی ناشتمی شوم و نهار
اساکه بئیمی سوا تشکله/ ونه بروشیم شه منزل جوله
امان دادا امان مره بکته کار/ مه جاسوا هاکردنه مه برار
برار نیشته گوخسه وه زنه ناله/ گنه دوش بئیرم هاکر و جوله
خراب بکنیم شه گوخسه ی پله/ برو هدار هاکنیم راه محله
زمستون بموئه شومه محله کش/ اسب کمل بارکمه شومه جولکش
روپشت دله نیه برار ونگ / صدانکنه وشونه گوی زنگ
گلپشت روهاره هاکنم هدار/ بوینم دره منزل جان برار
منزل به منزل سر خالی تلار/ خبر از گو نیه خبراز برار
اسا چتی بورم خالی تلار / کنه گوره ماربزنم نماشتر
چتی باز هاکنم کریکهءدر/ بوینم نوی سر نوسه ماس سر
مه کلز خالیه کته طاق سر/ مه خرد خوار لمیک بزه ونه ور
امان دادا امان دادا امان داد/ امه گالشی اسا انه امه یاد
زمستونه سختی مه مال کشته/ مجبور بیمی دوش بهیریم ولگ پشته
مه گوخسه اسا بیه پیر واشار/ شه زاگوره ونسیمی په تلار
انه ولگ و واش دامی بیه بهار / علف دربیه من لو نشوئم دار
اسا که زندگی مسه بیه خوار/ ونه رد بزنم گوخسه تلار
امان دادا امان دادا امان داد / مره گو پنوی خاطر بمو یاد
بهار ماه بمو مره بیته غرصه / مه دله بهاره گو پنو وسه
یادش بخیر بهار زومی گوپنو/ گوره وردمی اما بهار کوه
منزل دامی گوره گردنسرکو ه / جونکا سره دامی بوه سرگو
هلیدشت همن همه بیمی جمع/ تمام گالشون بیمی دورهم
چنده خوار خواردیمی جان برارون/ اسا خوامی بویم بی نام و نشون
خوامی سرهلیم شه ملک وشه گوره/ خوامی کله بدیم شه دس چوره
امان دادا امان دادا امان داد / برار شه گالشی ره نکنین یادچ
چتی یاد هاکنم شه گالشی ره / صواحی و نماشون گو دوشی ره
بونه یاد هاکنم ملک و مناره/ منسر و پرتاس - ییلاق صفاره
بونه شاخرائیج ساره نوینی/ پالن کولک بال ره نچینی
تیر بزار اوره بونه نخری / چاشت بار نیری خربن وروری
سین سرداره نیری خی کله / پتاس مرسه نیری تلم پاره
کی بته یاد هاکنم گالشی ره/ کی بته دس بهیرم من واتاشی ره
کی بته کنلک نشوئم منزل / ولشت سره سی ره نونم دل
امان دادا امان دادا امان داد / برار شه گالشی ره نکنین یاد




